ای قلم سوزلرینده اثر یوخ

سیاسی فرهنگی اجتماعی

ای قلم سوزلرینده اثر یوخ

سیاسی فرهنگی اجتماعی

نصوح کیست ؟ و توبه نصوح چیست؟

حتما زیاد شنیده‌اید که می‌گویند فلانی «توبه نصوح» کرده و دیگر گَرد گناه نمی‌رود.

اما آیا جریان نصوح و توبه او را شنیده‌اید؟ در ادامه مطلب بخوانید.


نصوح مردى بود که در ظاهر شبیه زنها بود، صورتش مو نداشت و سینه‌هایی برجسته چون سینه زنها داشت و در حمام زنانه کار مى‌کرد و کسى از وضع او خبر نداشت و آوازه تمیزکارى و زرنگى او به گوش همه رسیده و زنان و دختران و رجال دولت و اعیان و اشراف دوست داشتند که وى آنها را دلاکى کند واز او قبلا وقت مى‌گرفتند. تا اینکه روزى در کاخ شاه صحبت از او به میان آمد.

دختر شاه مایل شد که به حمام آمده و کار نصوح را ببیند. نصوح جهت پذیرایى و خدمتگزارى اعلام آمادگى نمود، سپس دختر شاه با چند تن از خواص ندیمانش به اتفاق نصوح به حمام آمده و مشغول استحمام شد. از قضا گوهر گرانبهاى دختر پادشاه در آن حمام مفقود گشت. از این حادثه دختر پادشاه در غضب شده و به دو تن از خواصش دستور داد که همه کارگران را تفتیش کنند تا شاید آن گوهر ارزنده پیدا شود.

طبق این دستور، مأمورین، کارگران را یکى بعد از دیگرى مورد بازدید خود قرار دادند. همین که نوبت به نصوح رسید با اینکه آن بیچاره هیچگونه خبرى از آن نداشت، ولى از ترس رسوایى، حاضر نشد که وى را تفتیش کنند، لذا به هر طرفى که مى‌رفتند تا دستگیرش کنند، او به طرف دیگر فرار مى‌کرد و این عمل او سوء ظن دزدى را در مورد او تقویت مى‌کرد ولذا مأمورین براى دستگیرى او بیشتر سعى مى‌کردند.

نصوح هم تنها راه نجات را در این دید که خود را در میان خزینه حمام پنهان کند، ناچار به داخل خزینه رفته و همین که دید مأمورین براى گرفتن او به خزینه آمدند و دیگر کارش از کار گذشته و الان است که رسوا شود به خداى تعالى متوجه شد واز روى اخلاص توبه کرد و از خدا خواست که از این غم و رسوایى نجاتش دهد.

به مجرد این که نصوح توبه کرد، ناگهان از بیرون حمام آوازى بلند شد که دست از این بیچاره بردارید که گوهر پیدا شد.

از او دست برداشتند و نصوح خسته و نالان شکر خدا به جا آورده و از خدمت دختر شاه مرخص شد و به خانه خود رفت و هر مقدار مالى که از این راه گناه تحصیل کرده بود در راه خدا به فقرا داد.

چون زنان شهر از او دست بردار نبودند، دیگر نمى‌توانست در آن شهر بماند، و از طرفى نمى‌توانست راز خودش را به کسى اظهار کند، ناچار از شهر خارج و در کوهى که در چند فرسخى آن شهر بود، سکونت اختیار نمود و به عبادت خدا مشغول گردید.

اتفاقا شبى در خواب دید کسى به او مى‌گوید: اى نصوح چگونه توبه کرده‌اى و حال آنکه گوشت و پوست تو از فعل حرام روئیده شده است؟ تو باید چنان توبه کنى که گوشتهاى حرام از بدنت بریزد.

همین که از خواب بیدار شد با خودش قرار گذاشت که سنگهاى سنگین را حمل کند و به این ترتیب گوشتهاى حرام تنش را آب کند.

نصوح این برنامه را مرتب عمل مى‌کرد تا در یکى از روزها همانطور که مشغول به کار بود، چشمش به میشى افتاد که در آن کوه چرا مى‌کرد. از این امر به فکر فرو رفت که این میش از کجا آمده و از کیست؟

تا عاقبت با خود اندیشید که این میش قطعا از شبانى فرار کرده و به اینجا آمده است، بایستى من از آن نگهدارى کنم تا صاحبش پیدا شود و به او تسلیمش نمایم. لذا آن میش را گرفت و نگهدارى نمود و از همان علوفه و گیاهان که خود مى‌خورد، به آن حیوان نیز مى‌داد و مواظبت مى‌کرد که گرسنه نماند.

خلاصه میش زاد و ولد کرد و نصوح از شیر و عواید دیگر آن بهره‌مند مى‌شد تا سرانجام کاروانى که راه را گم کرده بود و مردمش از تشنگى مشرف به هلاکت بودند عبورشان به آنجا افتاد. همین که نصوح را دیدند از او آب خواستند و او به جاى آب به آنها شیر مى‌داد به طورى که همگى سیر شده و راه شهر را از او پرسیدند.

وى راهى نزدیک را به آنها نشان داده و آنها موقع حرکت هر کدام به نصوح احسانى کردند، و او در آنجا قلعه‌اى بنا کرده و چاه آبى حفر نمود و کم کم در آنجا منازلى ساخته و شهرکى بنا نمود و مردم از هرجا به آنجا آمده و رحل اقامت افکندند و نصوح بر آنها به عدل و داد حکومت نموده و مردمى که در آن محل سکونت اختیار کردند، همگى به چشم بزرگى به او مى‌نگریستند.

رفته رفته، آوازه خوبى و حسن تدبیر او به گوش پادشاه آن عصر رسید که پدر همان دختر بود. از شنیدن این خبر، مشتاق دیدار او شده، دستور داد تا وى را از طرف او به دربار دعوت کنند.

وقتی دعوت شاه به نصوح رسید، نپذیرفت و گفت: من کارى و نیازى به دربار شاه ندارم و از رفتن نزد سلطان عذر خواست.

مأمورین چون این سخن را به شاه رساندند، بسیار تعجب کرد و اظهار داشت حال که او براى آمدن نزد ما حاضر نیست ما مى‌رویم که او و شهرک نوبنیاد او را ببینیم.

پس با خواصّ درباریانش به سوى محل نصوح حرکت کرد، همین که به آن محل رسید به عزرائیل امر شد که جان پادشاه را بگیرد. پس پادشاه در آنجا سکته کرد و نصوح چون خبردار شد که شاه براى ملاقات و دیدار او آمده بود، در مراسم تشییع او شرکت و آنجا ماند تا او را به خاک سپردند و چون پادشاه پسرى نداشت، ارکان دولت مصلحت دیدند که نصوح را به تخت سلطنت بنشانند.

چنان کردند و وقتی نصوح به پادشاهى رسید، بساط عدالت را در تمام قلمرو مملکتش گسترانیده و بعد با همان دختر پادشاه، ازدواج کرد. وقتی شب زفاف و عروسى رسید، در بارگاهش نشسته بود که ناگهان شخصى بر او وارد شد و گفت چند سال قبل، میش من گم شده بود و اکنون آن را نزد تو یافته‌ام، مالم را به من رد کن.

نصوح گفت: آری همینگونه است. دستور داد تا میش را به او رد کنند. گفت چون میش مرا نگهبانى کرده‌اى هرچه از منافع آن استفاده کرده‌اى، بر تو حلال ولى باید آنچه مانده با من نصف کنى.

گفت: درست است و دستور داد تا تمام اموال منقول و غیر منقول را با او نصف کنند.

آن شخص گفت: بدان اى نصوح، من نه شبانم و نه آن میش است، بلکه ما دو فرشته براى آزمایش تو آمده‌ایم. تمام این ملک و نعمت، اجر توبه راستین و صادقانه‌ات بود که بر تو حلال و گوارا باد، و از نظر غایب شدند.

در خاتمه این بحث نیز به روایتى از امام جعفر صادق(ع) اشاره مى‌شود که به اهمیت و اثرات توبه نصوح تأکید دارد:

«سَمِعْتُ أَبَاعَبْدِاللَّهِ(ع) یَقُولُ: إِذَا تَابَ الْعَبْدُ الْمُؤْمِنُ تَوْبَةً نَصُوحاً أَحَبَّهُ اللَّهُ فَسَتَرَ عَلَیْهِ فِی الدُّنْیَا وَ الْآخِرَةِ. قُلْتُ: وَ کَیْفَ یَسْتُرُ عَلَیْهِ؟ قَالَ: یُنْسِی مَلَکَیْهِ مَا کَتَبَا عَلَیْهِ مِنَ الذُّنُوبِ وَ أَوْحَى اللَّهُ إِلَى جَوَارِحِهِ اکْتُمِی عَلَیْهِ ذُنُوبَهُ وَ أَوْحَى إِلَى بِقَاعِ الْأَرْضِ اکْتُمِی عَلَیْهِ مَا کَانَ یَعْمَلُ عَلَیْکِ مِنَ الذُّنُوبِ فَیَلْقَى اللَّهَ حِینَ یَلْقَاهُ وَ لَیْسَ شَیْ‏ءٌ یَشْهَدُ عَلَیْهِ بِالذُّنُوب‏»؛(ثواب الأعمال: ١٧١)

راوی می‌گوید: از امام صادق(ع)شنیدم که مى‌فرمود:

وقتی بنده‌ی مؤمن، توبه نصوح کند، خداوند او را دوست دارد و در دنیا و آخرت بر او پرده پوشى کند. به امام(ع) عرض کردم: چگونه بر او پرده پوشى می‌کند؟

امام(ع) فرمود: هر چه از گناهان که دو فرشته موکل بر او نوشته‌اند[١]، از یادشان ببرد و به جوارح و اعضاى بدن او وحى فرماید که گناهان او را پنهان کنید و به قطعه‌هاى زمین که در آنجا گناه کرده وحى فرماید که هر چه این عبد بر روی شما گناه کرده پنهان دارید[٢]. پس خدا را در حالی ملاقات کند که چیزى که به ضرر او بر گناهانش گواهى دهد، نیست.

منبع: ترجمه مجمع البیان٢۵: ١۴٩.



[١]- چون بر طبق روایات اسلامی، در طول٢۴ساعت شبانه روز، ۴ ملک با انسان همراه هستند، ٢ ملک از اذان صبح تا اذان مغرب، ٢ ملک از اذان مغرب تا اذان صبح، که یکی حسنات و دیگری سیّئات را ثبت می‌کند.(که روز قیامت بر علیه انسان شهادت می‌دهند و انسان هیچ راه فراری ندارد). و جالب اینجاست که دیگر تا آخر عمر انسان، این دو ملک نخواهند آمد، و هر روز ملائکه جدید برای مأموریت می‌آیند.

[٢]- چون بر طبق روایات اسلامی، علاوه بر اعضای بدن انسان(دست و پا و چشم و گوش و حتی پوست بدن)؛ یکی از شاهدان علیه انسان در روز قیامت، «زمین» است، که در قرآن هم به آن اشاره شده است(یومئذ تحدّث أخبارها). که هر قطعه زمینی که انسان روی آن گناهی کرده باشد، همان قطعه روز قیامت علیه انسان شهادت می‌دهد.


اندر احوالات خانواده های سببی شهیدان همت و حمید باکری

کوثری:
همت و باکری به تمام معنی ولایت‌مدار بودند

فرمانده اسبق لشکر 27 محمد رسول‌الله(ص) گفت: شهید همت و شهید حمید باکری به تمام معنی ولایت‌مدار بودند و حاضر بودند تمام وجودشان را برای ولایت بگذارند که اتفاقاً گذاشتند.

 "ناگفته‌هایی از هاشمی رفسنجانی و شهیدان همت و باکری از زبان سردار محمد اسماعیل کوثری "

* از خانواده‌های سرداران شهید همت و باکری بگویید؛ چه شد که اینگونه موضع گرفتند و چند وقت اخیر اینگونه عمل کردند؟
همانطور که می‌دانید ما الگو داریم در زندگی بزرگان و معصومین که همسرانشان جدای از خودشان موضع گرفتند و مواردی را مطرح کرده‌اند. اینکه همسران چنین موضعی میگیرند چیزی نبوده که برای اولین بار باشد. حتی نمونه‌هایی است که حتی در زمان زنده بودن امام حسن و یا حتی بعضی از بزرگان چنین مواضعی روشن شده اما اینها که در زمان فوت و بعد از سال‌هاست. اینکه همسران چنین موضعی گرفتند چیزی نیست که بتوان به خود شهدا ربط داد و گفت که موضع شهدا هم چنین بوده.
چه شهید همت و چه شهید حمید باکری به تمام معنی ولایت‌مدار بودند و حاضر بودند تمام وجودشان را برای ولایت بگذارند که اتفاقاً گذاشتند. ما خوشحال نیستیم که همسران در این موضع افتادند؛ دوماً هم اینکه صلاح خودشان را خودشان می‌دانند.
همه سعی کردند کاری کنند که این افراد با استدلال و منطق کارشان را جلو ببرند نه با احساسات و تابع کسانی شوند که به هیچ وجه نه دلسوز شهیدان همت و باکری هستند و نه دلسوز اینها؛ بلکه فقط می خواهند از اینها سوء استفاده کنند. اینها باید خیلی مواظب باشند که از آنها سوء استفاده نشود.
* از داستان ولایتمداری شهید همت خاطره و یا حرف ناگفته‌ای هست که بیان شود؟
شهید همت در رابطه با ولایت تابع محض بودند. در زمان دفاع مقدس همه وجودشان را گذاشته بودند و همواره به فرماندهان و رزمندگان تحت نظرشان تاکید داشتند که فرمان امام بی هیچ چون و چرایی لازم الاجراست. این نشان از درک بالا و ولایتمداری بالای شهید همت داشت. و بر همین اساس هم در سخت ترین وضعیت ها هم اگر بودند در همان مواقع حاضر می شدند و وارد عمل می شدند. * تقابلاتی بین خانواده های سببی و نسبی شهیدان وجود دارد. مردم چه موضعی باید در این قبال بگیرند؟
اصل قضیه این است که اگر می خواهند شهید همت را بشناسند و او را ملاک قرار بدهند باید به این نکته توجه داشته باشند که شهید همت حداقل 20 و چند سال با خانواده خودشان بودند و با همسرشان چیزی در حدود 2 سال بوده‌اند. این مساله ریشه دار بودن ولایت و ولایی بودن همت برگرفته از خانواده نسبی ایشان نشان می دهد و اینطور بوده که حتی پدر و مادر همت هم در خاطراتشان عنوان می کنند که وقتی ما به زیارت کربلا رفتیم محمد ابرهیم در کربلا به دنیا آمد و مادرش می گوید احساس کردم این پسر را خدا به ما هدیه داده است.
بنده با خانواده و برادران شهید همت ارتباط داشتم و زمانی با برادر ایشان ولی‌الله همت همکار هم بوده ام و شناخت خوبی از آنها دارم و اینکه آنها همچنان در خط مذهب و ولایت هستند و شهید همت هم برگرفته از همان بوده و خانواده سببی ایشان اینگونه بوده که در کردستان آشنا شدند و نهایتا به ازدواج انجامید.
باید توجه داشت که حاج همت در این مدت به دلیل وضعیت جنگ و عملیاتها زیاد نتوانست از نزدیک با همسر و بچه هایش نشست و برخاست تنگاتنگی داشته باشد.
اگر همسر ایشان موضعی هم گرفته‌اند باید دقت کنیم که اکنون 27 سال و یا دقیقتر 26سال و نیم از شهادت آن بزرگوار می‌گذرد و باید بگوییم که خودشان به این تصمیم و موضع رسیده اند و نمیتوانند مواضع خودشان را به شهید همت نسبت دهند.
* سردار! بعضی معتقدند عدم رسیدگی مسئولین سپاه به خانواده‌های ایشان و کمبود آنان به مرور زمان باعث چنین موضع‌گیری‌هایی شد. شما این مطلب را قبول دارید؟
باید بگوئیم که این انتظارشان درست است. شاید آنچنان که اینها انتظار داشتند سرکشی نشده باشد ولی این نبوده که به خانواده‌های دیگر بیش از اینها سرکشی شده باشد. اما تا حد توان خود مسئولین که چه در لشکر چه در نیروی زمینی و چه در سپاه بودند هم سرکشی می‌کردند و هم مراسم یادبود می‌گرفتند. مخصوصاً برای شهید همت که در تهران و شهید حمید و شهید مهدی باکری که بچه‌های آذربایجان برایشان مراسم می‌گرفتند.
حال اینکه چون خانواده هایشان اصفهان بودند و نمیتوانستند همه مراسم‌ها را بیایند و حضور پیدا کنند به این معنا نیست که دعوت نامه‌ای ارسال نمی‌شد.
* یعنی به طور مطلق خانواده ایشان در مراسم ها شرکت نمی‌کردند؟
نه؛ به این شکل نبوده. پسرهایشان می آمدند و رابطه برقرار بود اما گاهی نمی‌توانستند شرکت کنند.
* شما بعد از شهید همت فرمانده لشکر 27 محمدرسول الله شدید؟
نه؛ دقیقا یک هفته قبل از شهادت شهید همت بنده زخمی شدم. در خیبر 6 تیر به من اصابت کرد. 4 تیر در شکم و یک تیر در پای راست و یک تیر در پای چپ. به همین دلیل آن موقع بنده را به عقب برگرداندند. یک هفته بعد حاج همت در جزیره شمالی شهید شدند. پیکرشان را به بیمارستان نجمیه تهران انتقال دادند و من آنجا با ایشان وداع کردم.
بعد از شهادت شهید همت ما تا پایان جنگ نتوانستیم حتی به خانواده نسبی ایشان سر بزنیم. اما بلافاصله بعد از صدور قطعنامه رفتیم و به مدت چند دقیقه در شهرضا با خانواده ایشان دیدار کردیم.
در قم خدمت خانواده سببی ایشان و شهید زین‌الدین و حمید و مهدی باکری رفتیم و سرکشی کردیم و بعد از آن در اصفهان هم این روند ادامه داشت. همان زمان هم گله هایی داشتند.
* بیشتر مباحث گله‌هایشان چه چیزهایی بود؟
تا آنجایی که خاطرم است بیشتر همین بحث سرکشی بود. ما این کار را وظیفه خود می دانستیم. اما چون در قم بودند و بعد هم که به اصفهان رفتند سرکشی سخت تر شد و شاید مثل خانواده هایی که در تهران بودند به آنها سرکشی نشد.
* بعد از شهید همت چه کسی فرمانده لشکر شد؟
شهید عباس کریمی که دقیقا یکسال بعد در اسفندماه سال 63 شهید شدند و بعد از ایشان شهید دستواره چند ماه سرپرست بودند و بعد از آن من حدود 14سال و نیم دقیقا از تاریخ 31/3/64 تا 13/7/87 در آنجا بودم.
* جریان فتنه سال گذشته را چگونه ارزیابی می کنید و حرکت نظام را در مقابله با این فتنه چگونه می‌ینید؟
باید بگوییم اگر تا سال گذشته بعضی شک داشتند الان دیگر باید برای همه مشخص شده باشد. البته برای من از قبل از انتخابات ریاست جمهوری گذشته مسجل بود که فتنه بزرگی در پیش است ولی چون فتنه به صورتی است که شاید هرکسی نتواند درک کند.
بالاخره چه در صدر اسلام و یا همین الان افرادی بودند که جزو خودی ها محسوب می شدند و مسئولیت داشتند و چهره های موجهی هم در جامعه پیدا کرده بودند باید بگوییم که برای خیلی ها سخت بود شناخت و یا کم و کیف شناخت فتنه اما به مرور زمان برای خیلی ها مشخص شد و از مجموعه فتنه جدا شدند.
الان هم که می گوییم هر روز روشن تر می شود به خاطر حمایت‌های علنی استکبار خصوصا آمریکا و رژیم صهیونیستی که علنا اینها را حمایت می کنند. مثلا اینکه اعلام میکنند و اسامی 8 نفر از مسئولان نظام را می آورند که حسابهای اینها مسدود است (که اینها هیچکدام حسابی در آنجا ندارند) و اجازه سفر به آمریکا را از آنها می گیرند؛ از این بابت است که اینها را در سرکوب فتنه اخیر شناسایی کرده اند.
پس اینها باید بفهمند که فتنه دست خودشان بوده. ما می گوییم موسوی کروبی خاتمی و موسوی خوئینی‌ها سران فتنه هستند واینها آلت دست و بازیچه بوده اند.
* آلت دست بودند؛ منظور رد اتهام از اینهاست؟
نخیر به هیچ وجه. منظور این است که اینها با آگاهی این مسئله را پیگیری می کردند. اینها بازیچه آگاه بودند. شاید بتوان گفت در یکی دو ماه اول عمدی نبوده و بازی خورده بودند ولی بعد از انتخابات و مخصوصا بعد از صحبت های مقام معظم رهبری در نماز جمعه 29 خرداد سال گذشته به صورت عمدی وارد شدند و چیزی پنهان نمانده بوده.
اسناد و مدارک هم از وزارت اطلاعات به کمیسیون امنیت ملی و سیاست خارجی مجلس ارائه شده که نشان از کمکها و هزینه های هنگفت آمریکا و اسرائیل برای این موضوع دارد. آنها این کار را تا حد براندازی انجام دادند و الان هم در قالب جنگ نرم انجام می دهند. با این وجود دقیقا مشخص است که سرمنشا این فتنه از کجا بوده است. * وضعیت فعلی آنها را چگونه ارزیابی می کنید؟
وضعیت فعلی با اختلافاتی که با هم پیدا کردند و خیلی از عوامل عملیاتی شان از آنها بریده‌اند چون اینها نه توان مدیریت و نه توان هزینه کردن دارند. لذا اقداماتی که استکبار می کند که اینها را به حرکت در بیاورد هم به خاطر این است که اینها اصلا آمادگی و جرأت برای چنین فتنه بزرگی نداشتند و نمی توانند ادامه دهند.
* تقریبا تکلیف اسامی که نام بردید از آن سو و افراد همسو با نظام مشخص شده است. اما نکته ای که در این میان کمی جای تامل دارد عملکرد نامتعارف و عدم استقلال آقای هاشمی رفسنجانی است. نقش آقای هاشمی رفسنجانی را چگونه ارزیابی می کنید؟
با ایشان در سال گذشته در کمیسیون امنیت ملی جلسه‌ای داشتیم. آنجا هم این مسئله را مطرح کردیم که چقدر خوب بود بیانیه ای به حمایت از مقام معظم رهبری صادر می کردید و تنش را پائین می آوردید. اما بعد از صحبت ها ایشان گفتند: شما میدانید من در وضعیتی که تحت فشار باشم بیانیه‌ای صادر نمی‌کنم. گفتم: چه فشاری؟ گفت: در وضعیتی که فائزه را دستگیر کرده‌اند صدور بیانیه از جانب من به صلاح نیست.
* یعنی آقای هاشمی نظام را تهدید کردند که تا فائزه آزاد نشود بیاینه صادر نمی کنند؟
نخیر. 24 ساعت قبل از این دیدار فائزه آزاد شده بود. اما نگاه آقای هاشمی اینگونه بود. در پایان گفتیم اگر شما اختلاف‌ها را کنار بگذارید همه مشکلات حل می شود. ایشان گفت: من با کی اختلاف دارم؟
گفتم شما خوب می‌دانید منظور ما کیست؟ گفت: "من با آقا که اختلافی ندارم. اما با احمدی نِژاد اختلاف دارم. من ایشان را فرماندار منصوب کردم. من ایشان را گذاشتم استاندار اردبیل. من ایشان را مطرح کردم. اگر احمدی‌نژاد بخواهد به همین منوال پیش برود من با او اختلاف دارم. " لذا انتظار می‌رفت آقای هاشمی مخصوصا در سال جدید با عنایت‌هایی که مقام معظم رهبری نسبت به ایشان داشتند خیلی بهتر عمل می‌کردند و مواضع بهتری می گرفتند.
و اما در رابطه با فرزندان ایشان بحث جدایی دارد. عده‌ای معتقدند بحث فرزندان آقای هاشمی به خود ایشان مربوط نمی‌شود. * نظر شما چیست؟
نخیر اصلا اینطور نیست. به این دلیل می‌گویم ایشان بهتر از این می‌توانستند عمل کنند. باید ایشان اعلام کنند که اگر بچه‌های من جرمی مرتکب شده‌اند قوه قضائیه اختیار تام دارد به طور جداگانه رسیدگی کند.

و اینهم از چغرافیای زیستی کشور ایران

کم جمعیت‌ترین روستای ایران
بخشدار روداب سبزوار گفت: کم جمعیت‌ترین روستای ایران با دو خانوار در سبزوار قرار دارد.

به گزارش خبرگزاری فارس از سبزوار محمد شم‌آبادی با بیان اینکه نام این روستا روداب است، اظهار داشت: این روستا دارای دو خانوار و تعداد دو نفر جمعیت است که هر دو نفر مرد هستند که یکی از این دو مرد بر اثر فوت همسر در تنهایی به سر می‌برد و دیگری هرگز ازدواج نکرده است.

وی افزود: این دو نفر که یکی 60 و دیگری 71 ساله است، هر دو نفر بی‌سوادند و در خود روستا مشغول به کار هستند.

این روستا فاقد مسجد، برق، گاز، آب لوله کشی، تلفن و حمام است اما دارای امامزاده است.
روستای روداب در 110 کیلومتری جنوب سبزوار و 70 کیلومتری مرکز بخش قرار دارد.