وزارت خارجه عراق اظهارات «ثامر السهبان» سفیر سعودی در بغداد را «نادرست و مداخلهجویانه» خواند و تاکید کرد که وی از نقش سفیر خارج شد و از قوانین دیپلماتیک «عبور کرد».
«ثامر السبهان» سفیر عربستان در عراق که اخیرا پس از ۲۵ سال قطع روابط دیپلماتیک میان دو کشور، در بغداد فعالیتش را آغاز کرده است،شنبه (دیروز)، با بیپروایی علیه نیروهای داوطلب مبارزه با داعش و شیعیان اظهار نظر میکند.
وی در گفتوگویی ویژه با شبکه «السومریه نیوز»، اظهار داشت: مخالفت کردها و اهالی الانبار با ورود نیروهای بسیج مردمی (الحشد الشعبی) به مناطقشان بیانگر عدم مقبولیت این نیروها در جامعه عراقی است.
سفیر عربستان در عراق در ادامه این سوال را مطرح کرد: آیا دولت عراق با حضور نیروهای بسیج مردمی سنی مانند نیروهای بسیج مردمی شیعی کنونی و تسلیح مشابه آنها، موافقت میکند؟ چرا سلاح تنها در اختیار نیروهای بسیج مردمی شیعی گذاشته میشود.
در پی این اظهارات، هیأت بسیج مردمی عراق (الحشد الشعبی) اولین طرفی بود که در عراق، با انتشار بیانیهای خواستار اخراج سفیر عربستان از کشور شد.
مرد
باغبان تبر را برداشت وشروع به زدن شاخ وبرگ درختان کرد . هر نهال کوچکی
که شاخه بلند و کشیده ای داشت با تبر پیرمرد از درخت جدا می شد.
پیر مرد اندوه درونش رابا آهی از درون سینه اش بیرون فرستاد و خطاب به درختی که داشت شاخه های اضافی اش راجدا می کرد گفت:
زندگی
هم با من همین کار را کرده است.هر زمان که خیال می کردم بزرگ شده ام شاخ
وبرگهایم را زدند.هر کجا فکر می کردم به جایی رسیدم تمام انچه داشتم را از
دستم می ربودند.هر وقت خیال می کردم دست وبالم باز شده ومی توانم راحت
زندگی کنم حادثه ای تمام هستی ام را به باد می داد .
تمام
مدت افتادم و بلند شدم تا یاد گرفتم به هیچ چیز در زندگی دلخوش
نکنم.همانطور که شاخه ها را می زد خاطراتش را برای درختان تعریف می کرد که
صدایی او را از عالم خود بیرون کشید.
برگشت ونوه کوچکش را دید که با اعتراض به او نزدیک می شد:
پدر بزرگ چرا شاخه های درختان را می زنی؟چرا اونا رو زخمی می کنی؟فکر می کنی دردشون نمی گیره؟
پیرمرد تبر را زمین گذاشت وبا لبخند به پسرک نزدیک شد ودستانش را روی شانه های او نهاد وگفت:
اگر
الان شاخه های آنها رو نزنم.شاخه ها بلند می شوند ومانع رسیدن نور به ریشه
درخت خواهند شد.آن وقت تنه درخت برای همیشه ضعیف وکوچک خواهد ماند.برای
اینکه درختان تنه محکم وقوی داشته باشند.باید تا نهال کوچک است شاخه های
اضافی آن را جدا کنی.تا نور وغذای کافی به ریشه درخت برسد، تا درخت قد بکشد
وبزرگ شود وبتواند محکم وقوی در مقابل هرباد وطوفان وسیل مقاومت کند
ونشکند.وتنها آن زمان می تواند میوه اش را نگه داردومیوه های خوب به ما
بدهد.
تنها درختانی که ریشه ای محکم وقوی دارند می توانند قد بکشند وبه آسمان برسند.وآدمها را از میوه های خود بهره مند کنند.
پسرک
نگاهی به پدر بزرگ انداخت وبا نگاهی به آسمان خود را از میان دستان پیرمرد
رها کردوآرام سرش را به زیر آورد.گویا که چیز مهمی رافهمیده باشد از او
جدا شد.وهمانطور که دور می شد با خود زمزمه کرد:
پس
خدا هم به همین خاطر گاهی چیزهایی را که به ما می دهد از ما می گیرد یا از
ما جدا می کند او هم می خواهد ما ریشه ای قوی ومحکم داشته باشیم تا به او
برسیم.
پیر مرد به یک باره بر جای خود نشست.گویی که از خواب هفتاد ساله ای بر خاسته باشد.لحظه ای بر خود لرزید.
سرش رابه سوی آسمان بلند کردوبا چشمان پر از اشک لبخند زد:
هفتاد سال زندگی کردم که از یک کودک هفت ساله بیاموزم که چگونه باید به زندگی نگاه کنم وچطورزندگی کنم!
اگه چیزی رو از دست دادی یقینا قدرش را خواهی دانست.