وقتی من به دنیا اومدم پدرم ۳۰ سالش بود... یعنی سنش ۳۰ برابر من بود... وقتی من ۲ ساله شدم پدرم ۳۲ ساله شد... یعنی ۱۶ برابر من... وقتی من ۳ ساله شدم پدرم ۳۳ ساله شد... یعنی ۱۱ برابر من... وقتی من ۵ ساله شدم پدرم ۳۵ ساله شد... یعنی ۷ برابر من... وقتی من ۱۰ ساله شدم پدرم ۴۰ ساله شد... یعنی ۴ برابر من... وقتی من ۱۵ ساله شدم پدرم ۴۵ ساله شد... یعنی ۳ برابر من... وقتی من ۳۰ ساله شدم پدرم ۶۰ ساله شد... یعنی ۲ برابر من... می ترسم اگه ادامه بدم از پدرم بزرگتر بشم!
همزمان با جشن 30 سالگی دانشگاه اصفهان، مدرک دکترای افتخاری علوم سیاسی به سیدحسن نصرالله، رهبر گروه مقاومت حزبالله لبنان اعطا شد.
امروز به مناسبت سیامین سالگرد تاسیس دانشگاه اصفهان، مدرک دکترای افتخاری علوم سیاسی به سیدحسن نصرالله، رهبر گروه مقاومت حزبالله اعطا شد.
شیخ حسن عماده نماینده حزبالله لبنان در آیین افتتاحیه این مراسم به نمایندگی از سید حسن نصرالله حضور داشت.
رئیس کمیسیون فرهنگی مجلس شورای اسلامی، غلامعلی حداد عادل، رئیس دانشگاه کراچی و هیئت همراه، علمای حوزههای علمیه، طلاب و دانشجویان دانشگاه اصفهان حضور داشتند.
امام جمعه اصفهان در این مراسم جشن سیامین سالگرد تاسیس دانشگاه اصفهان را نماد وحدت حوزه و دانشگاه دانست و اظهار داشت: سابقه دانشگاه در ایران حدود 100 سال است ، اما چون ما حوزه و دانشگاه را یکی میدانیم، این روز را سالگرد تاسیس این دانشگاه اعلام کردهایم و در واقع این روز جشن سیصدمین سال تاسیس مدرسه علمیه چهارباغ اصفهان است.
آیتالله سیدیوسف طباطبایینژاد گفت: پیش از تاسیس دانشگاه در دنیای اسلام، کار دانشگاه را حوزههای علمیه انجام میدادند و در آن زمان حوزههای علمیه بغداد، مصر، نجف، ایران و در بلاد مختلف وجود داشته که هم کار پزشکی، ریاضی و بقیه علوم به حدی که در آن زمانها معروف بوده انجام میداده و هم به تدریس مسائل دینی و عقیدتی مشغول بودهاند
سال پیش از میلاد در چین باستان شاهزاده ای تصمیم یه ازدواج گرفت با مرد خردمندی مشورت کرد و تصمیم گرفت تمام دختران جوان منطقه را دعوت کند تا دختری سزاوار را انتخاب کند .
وقتی خدمتکار پیر قصر ماجرا را شنید بشدت غمگین شد چون دختر او مخفیانه عاشق شاهزاده بود ، دخترش گفت او هم به آن مهمانی خواهد رفت . مادر گفت : تو شانسی نداری ، نه ثروتمندی و نه خیلی زیبا .
دختر جواب داد : می دانم هرگز مرا انتخاب نمی کند ، اما فرصتی است که دست کم یک بار او را از نزدیک ببینم .
روز موعود فرا رسید و شاهزاده به دختران گفت : به هر یک از شما دانه ای می دهم ، کسی که بتواند در عرض 6 ماه زیباترین گل را برای من بیاورد ، ملکه آینده چین می شود .
دختر پیرزن هم دانه را گرفت و در گلدانی کاشت .
سه ماه گذشت و هیچ گلی سبز نشد ، دختر با باغبانان بسیاری صحبت کرد و راه گلکاری را به او آموختند ، اما بی نتیجه بود ، گلی نرویید
روز ملاقات فرا رسید ، دختر با گلدان خالی اش منتظر ماند و دیگر دختران هر کدام گل بسیار زیبایی به رنگها و شکلهای مختلف در گلدان های خود داشتند .
لحظه موعود فرا رسید شاهزاده هر کدام از گلدان ها را با دقت بررسی کرد و در پایان اعلام کرد دختر خدمتکار همسر آینده او خواهد بود .
همه اعتراض کردند که شاهزاده کسی را انتخاب کرده که در گلدانش هیچ گلی سبز نشده است . شاهزاده توضیح داد : این دختر تنها کسی است که گلی را به ثمر رسانده که او را سزاوار همسری امپراتور می کند : گل صداقت ...
همه دانه هایی که به شما دادم عقیم بودند ، امکان نداشت گلی از آنها سبز شود