ای قلم سوزلرینده اثر یوخ

سیاسی فرهنگی اجتماعی

ای قلم سوزلرینده اثر یوخ

سیاسی فرهنگی اجتماعی

یک نکته: با این توضیح که نظر شخصی خودم هست.

چیزی که میتوانم بگویم این است که حقیر شناختی از سعید محمد ندارم لیکن در این حد که ایشان فرمانده قرارگاه سازندگی خاتم الانبیاء هستند و مرکز پالایشگاهی ستاره خلیج فارس با مدیریت ایشان ساخته شده و اخیرا از آب اندازی کشتی غول پیکر نفت کشی که اخیرا انجام شد شمه ای از رزومه کاری ایشان هست ولی از اینها اگر بگذریم که شاید نوعی تبلیغات زودهنگام بوده باشد در یک کلمه میتوانم بگویم که سپاه و بسیج در طول 42 سالی که از انقلاب شکوهمند اسلامی ایران به رهبری حضرت امام خمینی رضوان الله تعالی علیه میگذرد هر جا وارد شده اند باعث عزت و افتخار ایران اسلامی شده اند مثل حضور در جنگ 8 ساله . زلزله ها و سیلابهای مکرر در مکرر را نیروهای سپاهی حل وفصل کرده اند همین اواخر روزانه تلفات کرونا در کشور نزدیک به 500 نفر فوتی در روز بود که با طرح شهید قاسم سلیمانی الان به حدود 90 نفر کاهش پیدا کرده است(یعنی به کمتر از یک پنجم) و نمونه های فراوانی از ساخت واکسن کرونا و دست آوردهای متعدد دیگر. اگر قرار بر خلاصه گویی باشد در یک کلمه میتوان گفت: ضعیف ترین نیروی سپاهی از قویترین نیروهای افساد طلب ظاهرا اصلاح طلب سرآمدتر هستند.والسلام علی من اتبع الهدی.

شهیدی که بخاطر رضایت پدر از بهشت برگشت

شهیدی که بخاطر رضایت پدر از بهشت برگشت

آخرین روزهای اسفند ۱۳۶۴ بود. در بیمارستان مشغول فعالیت بودم. من تکنسین اتاق عمل و متخصص بیهوشی بودم‌. با توجه به عملیات رزمندگان اسلام تعداد زیادی مجروح به بیمارستان منتقل شده بود. لحظه ای استراحت نداشتیم اتاق عمل مرتب آماده می‌شد و تیم جراحی وارد می‌شدند.

داشتم از داخل راهروی بیمارستان به سمت اتاق عمل می‌رفتم که دیدم حتی کنار راهروها مجروح خوابیده!! همین طور که جلو می‌رفتم یک نفر مرا به اسم کوچک صدا زد، برگشتم اما کسی را ندیدم می‌خواستم بروم که دوباره صدایم کرد، دیدم مجروحی کنار راهروی بیمارستان روی تخت حمل بیمار از روی شکم خوابیده و تمام کمر او غرق خون است. رفتم بالای سر مجروح و گفتم شما مرا صدا زدی؟ چشمانش را به سختی باز کرد و گفت: بله، منم کاظمینی. چشمانم از تعجب گِرد شد، گفتم محمدحسن اینجا چه کار می‌کنی؟

 محمدحسن کاظمینی سال‌های سال با من همکلاسی و رفیق بود. از زمانی که در شهرضای اصفهان زندگی می‌کردیم. حالا بعد از سال‌ها در بیمارستانی در اصفهان او را می‌دیدم. او دو برادر داشت که قبل از خودش و در سال‌های اول جنگ در جبهه مفقود شده بودند. البته خیلی از دوستان می‌گفتند که برادران حسن اسیر شده‌اند.

بلافاصله پرونده پزشکی اش را نگاه کردم. با یکی از جراحان مطرح بیمارستان که از دوستانم بود صحبت کردم و گفتم این همکلاسی من طبق پرونده‌اش چندین ترکش به ناحیه کمرش اصابت کرده و فاصله بین دو شانه چپ و راست را متلاشی کرده طوری که پوست و گوشت کمرش از بین رفته، دو برادر او هم قبلاً مفقودالاثر شدند. او زن و بچه هم دارد اگر می‌شود کاری برایش انجام دهید.

تیم جراحی خیلی سریع آماده شد و محمدحسن راهی اتاق عمل شد. دکتر همین که می‌خواست مشغول به کار شود. مرا صدا زد و گفت: باورم نمیشه، این مجروح چطور زنده مانده به‌قدری کمر او آسیب دیده که از پشت می‌توان حتی محفظه‌ای که ریه‌ها در آن قرار می‌گیرد مشاهده کرد!! دکتر به من گفت: این غیر ممکن است، معمولاً در چنین شرایطی بیمار یکی دو ساعت بیشتر دوام نمی‌آورد، بعد گفت: من کار خودم را انجام می‌دهم. اما هیچ امیدی ندارم ، مراقبتهای بعد از عمل بسیار مهم است. مراقب این دوستت باش. عمل تمام شد، یادم هست حدود ۴۰ عدد گاز استریل را با بتادین آغشته کردند و روی محل زخم گذاشتم و پانسمان کردم. دایره‌ای به قطر حدود ۲۵ سانت، روی کمر او متلاشی بود. روز بعد دوباره به محمدحسن سر زدم حالش کمی بهتر بود، خلاصه روز به روز حالش بهتر شد. یادمه روز آخر اسفند حسابی براش وقت گذاشتم، گفتم فردا روز اول عید است مردم و بستگان شما به بیمارستان و ملاقات مجروحین می‌آیند. بگذار حسابی تر و تمیز بشیم. همینطور که مشغول بودم و او هم روی شکم خوابیده بود به من گفت می‌خواهم به خاطر تشکر از زحماتی که برای من کشیدی یک ماجرای عجیب رو برات تعریف کنم. گفتم بگو می‌شنوم، فکر کردم می‌خواهد از حال و هوای رزمندگان و جبهه تعریف کنه. ماجرایی را برایم گفت که بعد از سالها هنوز هم وقتی به آن فکر می‌کنم حال و هوایم عوض می‌شه.

محمدحسن بی‌مقدمه گفت: اثر انفجار را روی کمر من دیدی؟ من با این انفجار شهید شدم، روح به طور کامل از بدنم خارج شد و من بیرون از بدنم ایستادم و به خودم نگاه می‌کردم. یک دفعه دیدم که دو ملک در کنار من ایستادند. به من گفتند: از هیچ چیزی نگران و ناراحت نباش، تو در راه خداوند شهید شده و اکنون راهی بهشت الهی خواهی شد. همراه با آن دو ملک به سمت آسمان‌ها پرواز کردیم، در حالی که بدن من همینطور پشت خاکریز افتاده بود. در راه همین طور به من امید می‌دادند و می‌گفتند نگران هیچ چیزی نباش، خداوند مقام بسیار والایی را در بهشت برزخی برای شما و بقیه شهدا آماده کرده.

در راه برخی رفقایم را که شهید شده بودند می‌دیدم، آنها هم به آسمان می‌رفتند، کمی بعد به جایی رسیدیم که دو ملک دیگر منتظر من بودند، دو ملک قبلی گفتند اینجا آسمان اول تمام می‌شود شما با این ملائک راهی آسمان دوم میشوی، از احترامی که به ملائک آسمان دوم گذاشته شد فهمیدم، ملائک آسمان دوم از لحاظ رتبه و مقام از ملائکه آسمان اول برترند. آن دو ملک هم حسابی مرا تحویل گرفتند و به من امید دادند که لحظاتی دیگر وارد بهشت برزخی خواهی شد و هر زمان که بخواهی می‌توانی به دیدار اهل‌بیت علیهم‌السلام بروی. بعد من را تحویل ملائکه آسمان سوم دادند، همین طور ادامه داشت تا این که مرا تحویل ملائک آسمان هفتم دادند، کاملا مشخص بود که ملائکه آسمان هفتم از ملائک آسمان ششم برترند. بلافاصله نگاهم به بهشت افتاد، نمی‌دانید چقدر زیبا بود از هر نعمتی بهترین‌هایش در آنجا بود. یکباره دیدم که هر دو برادرم در بهشت منتظر من هستند فهمیدم که هر دوی آنها شهید شده‌اند. چون قبلاً به ما گفته بودند که آنها اسیر هستند.

خواستم وارد بهشت بشوم که ملائک آسمان هفتم با کمی ناراحتی گفتند : این شهید را برگردانید، پدرش راضی به شهادت او نیست و در مقام بهشتی او تأثیر دارد، او را برگردانید تا با رضایت پدرش برگردد. تا این حرف را زدند، ملائک آسمان ششم گفتند چشم ...

یکباره روح به جسم من برگشت تمام بدنم درد می‌کرد. من را در میان شهدا قرار داده بودند. اما یک نفر متوجه زنده‌بودن من شد و مرا به بیمارستان منتقل کردند و از آنجا راهی اصفهان شدیم. حالا هم فقط یک کار دارم، من بهشت و جایگاه بهشتی خودم را دیدم. حتی یک لحظه هم نمی‌توانم دنیا را تحمل کنم فقط آمده‌ام رضایت پدرم را جلب کنم و برگردم. او می‌گفت و من مات و متحیر گوش می‌کردم.

 روز بعد پدرش حاج عبدالخالق به ملاقات او آمد، پیرمردی بسیار نورانی و معنوی، می‌خواستم ببینم ماجرا چه می شود وقتی پدر و پسر خلوت کردند ، شنیدم که محمدحسن گفت: پدر شما راضی به شهادت من نیستی؟ پدر خیلی قاطع گفت: خیر.

محمدحسن گفت: مگه من چه فرقی با برادرهایم دارم آنها الان در بهشت هستند و من اینجا.

 پدر گفت: اون ها شاید اسیر باشند و برگردند اما مهم این است که آنها مجرد بودند و تو زن و بچه داری من در این سن نمی‌توانم فرزندان کوچک تو را سرپرستی کنم. از اینجا به بعد رو متوجه نشدم که محمدحسن برای پدرش چه گفت، اما ساعتی بعد وقتی پدرش بیرون رفت و من وارد اتاق شدم محمدحسن خیلی خوشحال بود گفتم چه شده گفت: پدرم راضی شد انشاالله می‌روم آنجایی که باید بروم. من برخی شب‌ها توی بیمارستان کنارش می‌نشستم برای من از بهشت می‌گفت، از همان جایی که برای چند لحظه مشاهده کرده بود، می‌گفت: با هیچ چیزی در این دنیا نمی‌توانم آنجا را مقایسه کنم. زخمهایش روز به روز بهتر می‌شد، دو سه ماه بعد ، از بیمارستان مرخص شد شنیدم بلافاصله راهی جبهه شده.

چند روزی از اعزام نگذشته بود که برای سر زدن به خانواده راهی شهرضا شدم، رفقایم گفتن امروز مراسم تشییع شهید داریم. پرسیدم کی شهید شده؟

گفتند: محمد حسن کاظمینی. جا خوردم و گفتم این که یک هفته نیست راهی جبهه شده! به محل تشییع شهدا رفتم درب تابوت را باز کردم محمد حسن، نورانی تر از همیشه گویی آرام خوابیده بود. یکی از رفقا به من گفت: بلند شو که پدرش داره میاد. دوست من گفت: خدا به داد ما برسه ممکنه حاجی سر همه ما داد بزنه دو تا پسرش مفقود شده و سومی هم شهید شد. من گوشه ای ایستادم. پدر بالای سر تابوت پسر آمد و با پسرش کمی صحبت کرد ، بعد گفت: پسرم بهشت گوارای وجودت دو سال بعد جنگ تمام شد و اُسرای ایرانی آمدند اما اثری از برادران محمدحسن نبود. با شروع تفحص پیکر دو برادر محمد حسن هم پیدا شد و برگشت، و در کنار برادرشان و در جوار مزار حاج ابراهیم همت در گلزار شهدای شهرضا آرام گرفتند.


جین شارپ مرد

همچنین یکی از شاگردان «جین شارپ» به نام «پیتر آکرمن»، بعد از تأسیس مرکزی به نام «مرکز بین‌المللی مبارزه غیرخشونت‌آمیز»، براندازی نظام حاکم ایران را یکی از اهداف خود قرار داد و در سال 2006 اقدام به برگزاری کارگاه‌های براندازی نرم در دوبی در راستای این هدف کرد.

همچنین یکی از شاگردان «جین شارپ» به نام «پیتر آکرمن»، بعد از تأسیس مرکزی به نام «مرکز بین‌المللی مبارزه غیرخشونت‌آمیز»، براندازی نظام حاکم ایران را یکی از اهداف خود قرار داد و در سال 2006 اقدام به برگزاری کارگاه‌های براندازی نرم در دوبی در راستای این هدف کرد.
«"جین شارپ"، مرشد مبارزه‌های بدون خشونت در سن 90 سالگی درگذشت.» از این تیتر روزنامه «نیویورک‌تایمز»، در تاریخ 2 فوریه (13 بهمن‌ماه) نباید اینطور برداشت کرد که سخن از مرگ فردی در میان است که بی هیچ چون و چرا به عنوان پیشوایی بی‌خطر یا مردی صلح‌طلب شناخته می‌شود. 
 
به گزارش رجانیوز به نقل از فارس، «شارپ» با آنکه در رسانه‌های غربی عمدتاً به عنوان یک استاد دانشگاه محجوب، متواضع و صلح‌طلب تصویر می‌شود از زاویه‌ای دیگر پیر کودتاهای مخملی، پدر انقلاب‌های رنگی، بازوی براندازی سازمان سیا و عامل جنگ نرم آمریکا برای روی کار آوردن سیاستمداران دست‌نشانده دیده می‌شود.
 
 
Video Player

0930339139661.mp4 | دانلود فیلم 
 
او 21 ژانویه 1928 در ایالت «اوهایو» زاده شد و در 28 ژانویه 2018، درست یک هفته بعد از تولد 90 سالگی‌اش درگذشت. در سال 1983، زمانی که 55 سال سن داشت مرکزی به نام «موسسه آلبرت انیشتین» را برای بررسی و ترویج آنچه به گفته وی «مبارزات بدون خشونت» نامیده می‌شد، راه‌اندازی کرد.
 
ایده اصلی «مبارزات بدون خشونت»-نامی که «شارپ» برای آن انتخاب کرده بود- این بود که در صورتی که بتوان مخالفان یک حکومت را به نافرمانی از نهادهایی واداشت که ساختار قدرت را تشکیل می‌دهند می‌توان نظام حاکم آن کشور را سرنگون کرد.  
 
«تیری میسان»، پژوهشگر و نویسنده منتقد فرانسوی معتقد است بعد از آنکه سیا متوجه اهمیت ایده‌های «شارپ» و «موسسه آلبرت انیشتاین» شده تلاش‌ کرد از آنها برای آموزش مخالفان در کشورهای مخالف آمریکا استفاده کند. 
 
این پژوهشگر فرانسوی می‌گوید: «از آن زمان به بعد، شارپ همیشه در هر جا که منافع آمریکا در خطر بوده، حاضر بوده است.»
 
 
رد پای تئوری‌های «جین شارپ» و بنیادهای جنگ نرم آمریکایی که با الگوگیری از این تئوری‌ها تأسیس شدند، در بسیاری از «انقلاب‌های رنگی» یا کودتاهای مخملی در اروپای شرقی و مرکزی و آسیای مرکزی دیده می‌شوند.
 
کتابچه او با عنوان «از دیکتاتوری تا دموکراسی»، به عنوان پایه‌ای برای فعالیت‌های جنبش «اوپتور» در صربستان (که مستقیما تحت آموزش مؤسسه آلبرت اینیشتن بود)، کارمای گرجستان، پورای اوکراین، کلکل قرقیزستان و زوبر بلاروس مورد استفاده قرار گرفت.
 
این کتاب شامل فهرستی از روش‌های مختلف برای بی‌ثبات کردن دولت‌های کشورها است. لیست وی 198 متد پیشنهادی مثل دست انداختن مسائل سیاسی، توسل به تقلب انتخاباتی، کاربرد تشییع جنازه (واقعی و تصنعی) برای ابراز نظر سیاسی، انکار و نفی شخصیت‌های شناخته شده، استفاده از نمادهای رنگی برای نشان دادن مخالفت و غیره را شامل می‌شوند. 
 
«انقلاب رز» گرجستان در سال 2003، انقلاب نارنجی در اوکراین در سال 2004 و برخی انقلاب‌های رنگی دیگر با تأمین مالی دولت آمریکا بر پایه همین تئوری‌ها شکل گرفتند. 
 
محققان می‌گویند در حوادث پس از انتخابات دهمین دوره ریاست‌جمهوری ایران در سال 1388 هم از میان 198 دستورالعمل براندازانه «جین شارپ»، بیش از 100 مورد اجرا شدند که البته در رسیدن به هدف خود ناکام ماندند. 
 
همچنین یکی از شاگردان «جین شارپ» به نام «پیتر آکرمن»، بعد از تأسیس مرکزی به نام «مرکز بین‌المللی مبارزه غیرخشونت‌آمیز»، براندازی نظام حاکم ایران را یکی از اهداف خود قرار داد و در سال 2006 اقدام به برگزاری کارگاه‌های براندازی نرم در دوبی در راستای این هدف کرد.
 
در این کارگاه‌ها که در سال 2006 برگزار شد مدرسانی از صربستان و گرجستان، روش‌های موسوم به «مبارزه بدون خشونت» را برای ایجاد بی‌ثباتی در ایران به گروه‌های مخالف آموزش دادند.